کسی دیگر نمیگوبد در این خانه متروک را
کسی دیگر نمیگوید چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم
و دیگر هیچ چیز از من باقی نمی ماند
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که باهر دم نسیمی میشود بر گی جدا از من
و دیگر هیچ چیز باقی نمی ماند
افسوس که عمرم روبه پایان است
چون نمیکند غمی نیست